گُل هآیش توی دَستش بود.نشسته بود لَب جَدول!
رَفتم نشستَم کنآرَش.
گفتم:وآسه چی نمیری گُلهآتو بفروشی؟؟
گفت:بفروشَم که چه؟
تآ دیروز میفَروختم که بآ پولَش خوآهَرَموببرَم دکتُر
دیشَب حآلش بَد شد و مُرد
بآ گریه گُفت:تو میخوآستی گُل بخَری؟
بخَرمکه چه؟
تآ دیروز میخَریدَم وآسه عشقَم
امروز فَهمیدَم بآید فَرآموشش کُنَم
اَشکآشو که پآک کَرد
یه گُل بِهم دآد
بآ مَردونگی گُفت:بگیر...!!!
بآیَد اَز نو شروع کُنیم
تو بدون عشقِت، مَن بدون خوآهَرَم.....!!!!
زمستآن و هوآ خیلی سَرد بود.
کلآغی غذآ ندآشت تآ جوجوه هآیش رآ سیر کند
گوشتِ بدَن خود رآ می کَند و میدآد به جوجه هآیش
زمستآن تمآم شُد و کَلاغ مُرد
اَمآ بَچه هآیش زِنده مآندَند و گُفتَند:
خوب شُد که مُرد
راحَت شُدیم اَزین غَذآِ تِکرآری.....!!!
اِین اَست وآقِعیَت تَلخ روزگآر
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
:: برچسبها: